من که میدونم اون کیه
ابرها به آسمان تکیه می کنند ، درختان به زمین و انسانها به مهربانی یکدیگر . . .

امیدوارم لحظات خوبی در این وب سایت داشته باشید .....

من که میدونم اون کیه
نویسنده : مصطفی تاریخ : یک شنبه 27 مهر 1390

 پـــــيـــرمردي صبح زود از خانـــــــه اش خارج شد. در راه با يک ماشين تصادف کرد و آسيب ديد. عابــــراني که رد ميشدند به سرعت او را به اولين درمانگاه رساندند.

 

-----
پرستاران ابتدا زخمهاي پيرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: بايد ازشما عکسبرداري بشود تا جایي از بدنت آسيب  نديده باشد، پيرمرد غمگين شد ...

 

گفت عجله دارد و نيازي به عکسبرداري نيست.
پرستاران از او دليل عجله اش را پرسيدند ( زنمــــــ ـــــ در خانه سالمندان است ) هر صبح آنجا ميرمــــــ و صبحانه را با او ميخورمـــ. نميخواهمـــ دير شود!
-------
پرستاري به او گفت: خودمان به او خبر ميدهيمـــــــ ، پيرمرد با اندوه گفت: او آلـــزايـــمـــر دارد و مرا همــــــــ نميشناسد ، پرستار با حيرت گفت: وقتي که نميداند شما چه کسي هستيد،
پس چرا هر روز صبح بـــــراي صرف صـــبـــحـــانه پـــيــش او ميرويد ،پـــيــــرمرد بـــــــا صدايي گرفته، بـــه آرامي گفت: ( اما من که ميدانم او چه کسي است!! )



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







:: موضوعات مرتبط: عاشقانه، داستان، ،


.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.




تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به بوسه یعنی.... مي باشد.